۱۱/۱۰/۸۶ وضعیت قزوین از منظر دید حضرتی ها


محمدعلی حضرتی ها، از جمله قزوین شناسانی است که فرصت بسیار را صرف آن کرده تا از دل تاریخ این سرزمین، واقعیت های موجود را کشف کند. کتابخانه اش، پربارتر از کتابخانه های عمومی این شهر است و اتاق کارش در دل کتابخانه ای که هر بیننده ای را جذب می کند و برای صحت ادعاهایش از دل کتابخانه دست نوشته های مورخین را بیرون می کشد. تلاش های حضرتی در سازمان میراث فرهنگی و بنیاد ایران شناسی به او وجهه ای کاملاً فرهنگی و تاریخی بخشیده است.
 

 
 
وضعیت قزونی در گفتگو با محمدعلی حضرتی ها: قزوین؛ چشمه ای که می خشکد

با وی در باره قزوین، پیشینه این شهر، فرهنگ و اخلاق مردم آن به گفت و گو نشستیم؛ گفت و گویی که با شعرهای زیبا و یادداشت های تاریخی حضرتی برای ما جذاب تر نیز می شد.
 

 
 
 
جناب حضرتی ها ، قزوین به عنوان یک منطقه تاریخی- جغرافیایی در تاریخ ایران مطرح است؛ اما متاسفانه این نقش نمود بیرونی ندارد و ما در آثار مکتوب تاریخی چیزی از قزوین نمی بینیم.

قزوین در تاریخ نگاری معاصر تا حدودی با این مساله درگیر است؛ اما نقش قزوین در دوره مشروطه مهم است به این دلیل که شهری کوچک با جمعیتی اندک نقش مهمی ایفا کرده است.
در دوره ساسانی اگر قول حمدا… مستوفی را منطبق با واقعیت بدانیم، قزوین محل نجات شاپور بوده است. هنگامی که شاپور، از سپاه روم شکست می خورد و سپاهش پراکنده می شود، تنها در قزوین و کنار صومعه پیرمردی استراحت می کند که لشگرش دوباره جمع می شود و تجدید سازمان می یابد و در نبرد دوم سپاه روم را شکست می دهد و بعد از آن این منطقه را مقدس می خواند.
 
 
در دوران اسلامی هم قزوین نقش های فوق العاده ای را در مقاطع تاریخی ایفا کرده است. در دوره ای قزوین و اسکندریه مرز بوده اند و بعد در دوره ای که اسماعیلیه می آید، قزوین پایتخت سیاسی وایدئولوژیک جهان اسلام می شود.
در دوره ایلخانان قزوین یک موقعیت ممتاز دارد. به گواه مستوفی، در حالی که زنجان به سلطانیه نزدیک تر است؛ اما دایره بزرگی به محوریت قزوین شکل می گیرد؛ از زنجان تا خلخال.
دوره صفویه که قزوین پایتخت بوده و در دوره قاجار هم حرف های زیادی برای گفتن دارد. این ها همه ظرف قزوین است.

این مواردی که اشاره کردید به تعبیر خودتان، ظرفی به نام قزوین بوده، حال نقش قزوینیان ، چهره های تاثیر گذار قزوین در تاریخ معاصر چطور، به تعبیری رجال نامدار تاثیرگذار قزوینی کجا هستند؟

در جهان اسلام اهل سنت تنها ۶ کتاب را به عنوان مرجع می شناسند. یکی از نویسندگان این منابع ابن ماجه قزوینی است که کتاب سننش بیش از صدها بار تجدید چاپ شده و یک منبع مهم حدیثی برای اهل سنت تمام جهان به شمار می رود.
ابن حوقل و مقدسی تاکید دارند که قزوین از مراکز فقه و فلسفه است، درست در دوره ای که فلسفه در جهان اسلام ضعیف است و اندیشمندانی داشت که می توانستند نحله های مختلف را نمایندگی کنند.
همین رصدخانه مراغه را که بزرگترین رصدخانه و مرکز فیزیکی در قرن ۱۳ است را یک قزوینی به اسم نجم الدین کاتب دبیران قزوینی بنیان می گذارد و جالب است که در دانشگاه کتاب شاگرد ایشان، «شرح شمسیه» تدریس می شود؛ اما خود شمسیه نه! و این چهره اصلاً فراموش شده است. نمونه دیگر آن اینجوی که در دوره ایلخانان در فارس، بزرگترین چهره اصلاح طلب آن روزگار به شمار می رود و ممدوح حافظ نیز هست، اصالتاً قزوینی است. حالا هم ما اینجوی ها را شیرازی می دانیم.
بردن تشیع به هند و چین توسط قزوینی ها اتفاق افتاده است.
 
 
خاندان برهانان در چین، اصالتاً قزوینی هستند یا در دوره صفویه هنگامی که جریان شیخیه پیش می آید، شیخ احمد، موسس این تفکر که در سراسر ایران مورد استقبال واقع می شده، در قزوین به مناظره فراخوانده می شود و در مناظره علمای قزوین تکفیرش می کنند و ورق بر می گردد.
همین طور بهاییت در قزوین از هر دو سوی هم گستردگی و هم ضدیت با آن چشمگیر است.
اوج برجستگی شخصیت های قزوینی را شما می توانید در دوره مشروطه ببینید؛ دهخدا، عارف و نسیم شمال به عنوان سه چهره ملی برجسته مشروطه خواه قزوینی هستند.
و دوره معاصر چطور؟ به ویژه پس از مشروطه و حکومت پهلوی؟
در دوره های بعد آقای سیدضیاء سیدجوادی یک چهره کاملاً ملی است. همینطور آیت ا… رفیعی. جالب است بدانید، بعد از سال ۴۲ رژیم به دنبال اعلام  امام بود و برخی از شاگردان ایشان از جمله آقایان منتظری و مطهری، تلاش بسیار کردند تا از مراجع آن زمان حکم اجتهاد برای ایشان بگیرند، چون مراجع مصونیت داشتند. تمام مراجع تایید کرده بودند و باید آیت ا… رفیعی هم به عنوان یک مرجع و نفر آخر تایید می کردند. حکم مرگ و زندگی آقای خمینی، بستگی به نظر آیت ا… رفیعی داشت. ایشان این کار را می کنند. همچنین نامه ای که ایشان به سفارت ترکیه می نویسند که با امام بدرفتاری نکنند.
این ها همه نشان می دهد که قزوین افراد بزرگی را پرورانده است؛ اما متاسفانه تاریخ نگاری در قزوین ضعیف شده است. شاید دلیلش این باشد که چهره های برجسته فرهنگی از قزوین مهاجرت کرده اند و کسانی که هستند یا آشنا نیستند یا تمایلی به گفتن این مطالب ندارند. به خاطر همین حق مطلب ادا نشده است؛ اما به تعبیر نیما، آن که غربال به دست دارد، از دنبال می آید، روزگار غربال گر خوبی است و در آینده واقعیت های این شهر مشخص خواهد شد.
 
 
دوره قاجاریه را جناب حضرتی، خیلی سریع گذشتید. در حالی که به گفته خودتان دوران تاثیر گذاری قزوین است.

اصلاً بقای دوران قاجاریه کاملاً به قزوین گره خورده است.
آقامحمدخان در سفری به آن سوی ارس برای سرکوب مخالفان کوچک محلی مورد خشم سه نفر از نوکران خود واقع می شود. اینها با همدستی ناصرخان شقاقی از سرداران جنگ نقشه ترور آقامحمدخان را می کشند و پس از قتل وی به سمت تهران حرکت می کنند و صادق خان پس از آن همه دوره های کوتاه مدت حکومت های افشاریه، زندیه می خواهد سلسله جدیدی بنیان بگذارد.
در قزوین، معتمدین صلاح نمی بینند که سلطنت این قدرسریع دست به دست شود و مانع حرکت لشگر ناصر شقاقی به سمت تهران می شوند.
آقامحمدخان با تمام مواردی که مطرح می شود، سلطان بسیار مقتدری بود و وحدت ملی ایجاد کرده بود و ایران را به لحاظ جغرافیایی به دوران ساسانیان نزدیک کرد. مردم قزوین هم دروازه ها را برای ناصرخان شقاقی باز نمی کند تا فتحعلیشاه از شیراز می رسد و در صحرای خاکعلی قزوین، لشگر ناصرخان را سرکوب می کند و خود برمسند حکومت می نشیند و همین باعث می شود که قزوین شازده نشین شود، در حالی که نزدیک به تهران بوده و معمولاً ولیعهد را به شهرهای دور برای حکومت بعدی به نقاط دور دست می رفتند؛ اما در قزوین شاهزاده ها حاکم می شوند همچنین در دوره قاجاریه حوزه علمیه قزوین از نظرشان علمی هم پایه حوزه نجف بوده است. هرکس که می خواسته است ردای مرجعیت به دوش بیاندازد، باید به قزوین می آمد.
سیدجمال الدین اسدآبادی و میرزای شیرازی در قزوین بوده اند. همینطور مدرسه فلسفه قزوین، مدرسه فعالی است و علمای بزرگی در قزوین بوده اند؛ مثل: ملاعلی مدرس، کرمانشاهی و…
در دوران مشروطه هم که می دانید، کلید فتح تهران، قزوین بوده است. تازمانی که کمیته ستار در قزوین شکل نگرفته، امیدی به تصرف تهران نبوده است؛ اما بعد از شکل گیری کمیته ستار قزوین، تهران فتح می شود.
کودتای سوم اسفند هم در قزوین به نتیجه می رسد و مذاکراتش در میهمانخانه قزوین که به اشتباه گراندهتل معرفی شده به ثمرمی رسد. متاسفانه از این میهمانخانه که کنار مسجد جامع بوده، به جز چند عکس چیزی باقی نمانده است.
تمام این ها هست؛ اما متاسفانه در دوره معاصر، چون ما قلم زن قزوینی نداشتیم، روی نمی بینیم و همینجا باید درود بفرستیم به روان مردی که کارش نشر نبوده اما همه ما مدیون او هستیم. مرحوم محمود گلریز!
 
نکته جالب توجه جناب حضرتی این است که تمام رویدادها تا دوران مشروطه است. قزوین بعد از مشروطه چطور؟ آیا ما دچار انقطاع شده ایم. دلیلش چیست؟ آن چه که از آن به عنوان جوّ غالبا سنتی توده گرایانه یاد می کنند، موجب این وضعیت شده است یا خیر، علل دیگری هم دارد؟

من نگاه دیگری دارم! قزوین یک چشمه زاینده است. دلیلش هم همین نواندیشی دینی در قزوین. من معتقدم ما در اینجا چوب نزدیکی به تهران را می خوریم. «زآب خرد ماهی خردخیزد.» اگر کسی بخواهد نهنگی کند، ناچار است خودش را به عرصه بزرگتری برساند. تهران رشد غول آسایی داشته است. بیشتر شهرهای ایران دچار وضعیت مهاجرت نیروهای برجسته اشان به تهران هستند. شما در اصفهان بعد از جهانگیرخان قشقایی، چهره بزرگی ندارید و یا در مشهد که تازه بعد از مهاجرت قزوینی ها تبدیل می شود به پایگاه ضد تفکیک.
این وضعیت تقریباً اجتناب ناپذیر است و ریشه در بافت سنتی ندارد. قزوین در کریدور شمال، جنوب و شرق و غرب ایران و در مقیاس بزرگتر جهان فکری و فلسفی ۳۰۰ سال گذشته قرار دارد. تمام این آمد و شدها یک ریزش و رسوبی در قزوین داشته است و اتفاقاً مردم قزوین در تساهل، مدارا و همزیستی با یکدیگر، باوجود نحله های فکری و مذهبی مختلف، مردمانی بسیار خوب و مستاهل اند.
من خودم در دوران کودکی در محله بلاغی زندگی می کردم. یک قسمتی از این محله ارمنی نشین بود و ما با اینها زندگی می کردیم.
من باز هم تاکید می کنم، این چشمه همیشه جوشان بوده است؛ ولی شرایط سیاسی باعث شده این نگاه به وجود بیاید که گویی این چشمه خشکیده است؛ اما نگاه من این نیست. شما در همین جریان های موجود قزوینی ها را می بینید.
جریان ملی –مذهبی، چپ سنتی، راست بادرجه های مختلف همه از چهره های برجسته قزوینی برخوردارند و ما از یک پشتوانه فرهنگی بزرگ برخورداریم.
آقای شفیعی کدکنی، معتقد است؛ خراسان بزرگ یک جزیره فرهنگی و مرکز پرورش افراد فرهیخته در جهان اسلام و جریان ساز بوده است. ایشان می گوید: من تا قبل از دیدن کتاب تدوین این نگاه را به قزوین نداشتم؛ اما زمانی که دیدم در چهار جلد این همه انسان فرهیخته معرفی کرده، آن هم در روزگاری که جهان اسلام و ایران به لحاظ فرهنگی و فلسفی خاموش بوده، قزوین یک نورافکن است.
ایشان قزوین را یک پشتوانه فرهنگی می داند. این نگاه آدمی است که داوری اش سنجیده و معقول است و مورد قبول روشنفکران، نخبگان و سیاستمداران با گرایش های مختلف. به همین دلیل من تاکید می کنم که انقطاعی حاصل نشده، بلکه این رشته باریک شده است.
 

 
 
اما این چشمه جوشان چیزی را در خود منطقه پدید نمی آورد. تهران برای ما به عنوان یک تهدید مطرح شده، دلیلش چیست که در قزوین امکان گفت و گو برای روشنفکران بومی مطرح نیست. آقای رحمانی، در سراسر ایران صحبت می کند؛ اما در قزوین نه! به نظر می رسد فضایی هست که اجازه رشد به جریان های غیر همخوان با حاکمیت را نمی دهد!

علت عمده اش این است که جریان هایی که می توانیم دگراندیش بخوانیم از قزوین خارج شده اند.
چرا؟
علتش این است که احتیاج به تریبون دارند و در قزوین حتی به لحاظ سخت افزار این امکان فراهم نبوده است.ما نمی توانیم از نقش مدیریت کلان استان در محدود کردن فضا چشم بپوشیم. قطعاً نقش پررنگی دارد این مدیریت.
 شما اتفاقی که در خرم آباد افتاد را نگاه کنید، چه هزینه سنگینی تحمل کرد بر میهمانان و برگزار کنندگان. من فکر می کنم باید زمینه سازی فرهنگی کرد. همین تحکیم وحدت را نگاه کنید ، نشست انشعابیون در شیراز برگزار می شود؛ اما جریان اصیل تر تحکیم، از تهران بیرون نمی رود چون امکان ادامه در سایر شهرستان ها را ندارد. فقط قزوین نیست.
 
ما با تهران فاصله ای کوتاه داریم و از امکان تبادل علمی و فرهنگی با پایتخت برخورداریم، من معتقدم؛ تهران حکم دریا برای نهنگ های ما را پیدا کرده است؛ اما مساله این است که نخبگان ما دغدغه توسعه محلی ندارند.

بله این هست! آدمی مثل شریعتی در خراسان با تمام پشتوانه ای که در مشهد داشته، محمدتقی شریعتی در مشهد برای خودش غولی است؛ اما علی شریعتی برای این که شریعتی بماند، ناگزیر است به تهران بیاید و در حسینیه ارشاد با تمام مضایق و سخت گیری ها سخن بگوید.
این یک حقیقت است که تهران جذاب است؛ اما نکته دردآور همین است که شما به آن اشاره داشتید؛ در قزوین نامهربانی ها آن قدر غلبه پیدا می کند که عناصر فرهیخته این شهر که از تنگناجانی به در می برند و می روند تهران و به اندازه خودشان می رسند یا و نزدیک می شوند و عطای این شهر را به لقای آن می بخشند.
 
چند وقت قبل خانم اسدی در گفت و گو با حدیث معتقد بودند گلیمی که قزوینی ها برای دیگران پهن می کنند، کوچکتر از اندازه واقعی آنهاست. نفی، جای نقد را در این شهر می گیرد، سقف قزوین کوتاه است و این در نسل جدید بیشتر به چشم می آید. آیا واقعاً وضعیت قزوین این گونه است؟

البته! یک علتش این است که مهاجرت ها این روند را تشدیدکرده، اگر آدم های بزرگ در یک مجموعه باشند، آدم های بزرگ قادر هستند یک محدوده کوچک را خیلی بزرگ کنند. کما این که این اتفاق درگذشته قزوین افتاده ولی متاسفانه ما الان فضای فرهنگی، اجتماعی و سیاسی مان به گونه ای است که آدم های بزرگ را دور می کند. این نگران کننده است. اگرما شرایطی داشتیم که این امکان فراهم می شد تا این چهره ها را نگه داریم، می دیدیم چه اتفاقی می افتاد.
همین گروه آقای رحمانی، پیشتازان حکومت اسلامی، محدوده فعالیتشان بیشتر خیابان تبریز، مدرسه سردار، مدرسه نو و مدرسه ابراهیمیه وحداکثر نفوذ اجتماعی و پایگاه فکریشان خیابان منتظری تا سپه بود؛ اما چنان موجی ایجاد کرده بودند که همه ی نسل هایشان را با خودشان همراه کرده بودند. دیگران هم بودند که حضور داشتند؛ اما در کنار هم با نقد کار می کردند.
 در این روزگار متاسفانه آن آدم های بزرگ نیستند. دوروبرت را نگاه می کنی و می بینی ناگزیر هستی خودت را با کوتوله ها هم طراز کنی از دو حال خارج نیست یا به رنگ آنها در می آیی یا از این محدوده بیرون می روی.فروغ می گوید: در سرزمین کوتاهان، مدارها برگرد صفر می چرخند و ما متاسفانه برمدار صفر می چرخیم.
 
مداری که به کسی اجازه بزرگ شدن نمی دهد.
متاسفانه اینطور شده است. یک زمانی، من به پیرامونمان نگاه می کردم، دوروبرم می توانستم ده تا آدم شاخص پیرامون خودم پیدا کنم و از آنها چیزی یادبگیرم؛ اما الان متاسفانه اینطور نیست.
 
چرا آقای حضرتی؟ دلیلش چیست؟ به نظر می رسد الان درقزوین خط کشی ها پررنگ تر نمایان شده است. ریشه این نا مهربانی ها کجاست؟

یکی از دلایلش، کم بینی است. هزارسال پیش زمانی که می خواستند مسجد جامع قزوین را تاسیس کنند، بنیانگذاران این مسجد، موقوفاتی را پیش بینی کرده بودند که به وسیله آنها کسب درآمد کنند وادامه حیات داشته باشند. این مسجد نوانخانه داشته، غریب خانه داشته، برای اسکان مسافر مریض خانه، خانقاه، مدرسه، کتابخانه یک مجموعه پیوسته به مسجدبوده اند. مساجدی که در روزگار ما درست می کنند کدام یک از اینها را دارد؟
همین افراد آمده اند در راه مدینه به مکه، آب انبارهایی وقف کرده اند تا مسافران آنجا آب بنوشند.
موقوفات قزوین در آمدش اینقدر زیاد بوده که در مسجدالحرام در خانه خدا دو باب کتابخانه ای وقف حجاج کرده بودند. این کار قزوینی ها بود. ظرف فرهنگی اش آن قدر پرشده بود که سرریزش به مکه می رسد. اما الان کسانی در مصدر تصمیم های فرهنگی، اقتصادی، سیاسی، اجتماعی قرار گرفته اند که تا نوک دماغشان را نمی توانند ببیند. عمل خیر از آنها صادر نمی شود.
مصداق آن چیزی شده اند که شاعر ناراضی قزوینی می گوید: اگر خواهی که کم بینی نبینی / بروجایی که قزوینی نبینی
این حرف را من می زنم که پرورده این آب و خاک و متعلق به قزوینم.
پدر من دوت شعر از مرحوم رفیعی می کرد:

دانا پدری گفت به فرزند خلف /   دنیا طلبی ری برو و عقبی به نجف

گر آن که نه دنیا و نه عقبی خواهی / قزوین بنشین و عمر بنمای تلف

این حرف ها چقدر معمولی است برای ما. این ها ریشه های تاریخی و فرهنگی مساله است که نوعی کم بینی حاکم بوده و دامنه اش روز به روز گسترده تر می شود. می گویند انقلاب فرزندانش را می خورد،‌ قزوین فرزندانش را محو می کند آنهایی که دلسوز این آب و خاک هستند، می رسند به جایی که هیچ کاری نمی توانند بکنند، عطای قزوین را به لقایش بخشیده اند.
 
با این تفاسیر ما هیچ گاه نمی توانیم شاهد حضور جریان نخبه در قزوین باشیم. در حالی که ما نیازمند برنامه های محلی و منطقه ای هستیم و در غیاب جریان نخبه، برنامه به هم ریخته و نا معلوم است. همینطور که وضعیت قزوین مشخص نیست. راهکار چیست؟ چطور می توان جریان نخبه را به این حفره ترغیب کرد؟

یکی از اتفاق های بدی که در این سال ها افتاده، آدرس غلط دادن است. آدم های مشهور را به جای نخبه معرفی کردیم. سراغ آدم های مشهور رفتیم، به جای نخبه. آدم های نخبه از خودشان عبور کردند و وقتی حرف می زنند، خودشان را در نظر نمی گیرند. اما آدم های مشهور این چنین نیستند و وقتی حرف می زنند، منافع اجتماعی مشخص و اقتصادی شان را دخیل می کنند. در این سال ها یکی از آفت های قزوین این بوده که اصلاً سراغ نخبگان نرفتند.
 
جریان نخبه هم تمایلی به ورود نداشته است؟!

همین است. طرف دلیلی ندارد که خودش را همطراز فرد مشهوری بکند که دنبال مشکلات شخصی خودش است. در جلسات هنرمندان با استاندار قبلی زمان آقای نکویی و مرحوم امامی، من می رفتم، اینها شخصی ترین مسایل را مطرح می کردند و این نشان می دهد که این ها نخبه نبودند، فقط شهرت دارند. طبیعی است افرادی که نخبه اند خود را از این مسایل دور می کنند. روزگاری شده که به قول حافظ؛ خرمهره را با در برابر می کنند واتفاقاً به خرمهره احترام می گذارند و دری که ارزشمند است اصلاً به حساب نمی آید. این بلایی است که دامن گیر این منطقه شده و با وضع موجود من هم هیچ روزنه رو به بهبودی نمی بینم.

 

نقش نهادهای مدنی را چگونه ارزیابی می کنید؟ با این که تاکید من روی احزاب که در قزوین خیلی خوب شروع کردند و سال های پرشوری را از سرگذراندند؛ اما زود فروکش کرد. چرا احزاب قزوینی نتوانستند پا بگیرند. این هم به خصلت های قزوین باز می گردد؟

ما در ادبیاتمان می گوییم: تو اول بگو با کیان زیستی پس آنکه بگویم که تو کیستی؟ زیست سیاسی ما به چه کسانی بوده است. روزگاری علی باقری، معاون سیاسی استاندار بود و اجازه می داد، آقای ابوحمزه که فرمانده سپاه بود به عنوان یک عنصر سیاسی صحبت کند؛ مناظره می گذاشتند.
این عرصه را آن آدم فراهم کرده بود. آن زمینه مرهون تلاش هایی این آدم بود. افرادی که زمینه را فراهم می کردند تا صدای دیگران را بشنوند؛ البته جریانات کلی کشور هم بی تاثیر نبوده است؛ اما کسانی که متولی امور سیاسی بودند، روز به روز فتیله را پایین تر کشیدند. نه از تاک نشان مانده نه از تاک نشان.

 

بخشی از مشکل هم به درون باز می گردد. آیا مساله از این ناشی نمی شود که احزاب هم فاقد افراد نخبه بودند و بیشتر افراد مشهور در آنجا حضور داشتند؟

این کاملاً در تمام عرصه ها مشهود است. من تصورم این است که احزاب فاقد پرنیسب حزبی بودند و بیشتر یک کلوپ های دوستانه و مرکز گپ و گفت بودند. کار سازنده، تشکیلاتی از آدم هایی بر می آید که در حوزه مدیریتی صاحب نظر باشند. متاسفانه این را مانداشتیم.

 

اما خودزنی قزوینی ها خیلی بیشتر از سایر نقاط کشور است. قزوین به واسطه بی مهری ها و خودزنی ها رکود چشمگیری دارد.

شما یک سنگی می اندازید در آب، اگر یک قابلمه باشد، تلاطم ایجاد می کند؛ اما اگر در دریاچه باشد اصلا معلوم نیست. فاصله بین تهران وشهرستان ها خیلی زیاد است.
 
در استان های همجوار، گیلان و مازندران،‌جریان نخبه حضور چشمگیر دارد. در عرصه عمومی و رسانه ها اما در حوزه ما این اتفاق نمی افتد. رسانه ها به سراغ جریان نخبه نمی آیند؟

بله! بخش دومش بیشتر قابل قبول است. برای این که این کار هزینه دارد و نزدیکی به تهران باعث بیشتر در دید بودن است. علاوه بر این یک نخبه قزوینی که در تهران است، زمان حضورش در قزوین کمتر از یک روز است؛ اما در گیلان حداقل یک روز اقامت دارد و طبیعتاً فرصت حضور در این عرصه ها را پیدا می کند. این اثر جغرافیایی است؛ اما بیشتر از هر چیزی مقیاسی است که ما دچار سرزمین قد کوتاهان شده ایم.
 
رسانه ها چرا پرهیز می کنند؟
رسانه ها، آینه ای از شرایط اجتماعی هستند.
 
نگاهی وجود دارد که جریان حاکم بر رسانه ها از حوزه اندیشه غافل است به دنبال منفعت و درگیری های سیاسی است، آیا این مساله وجود دارد؟

ما هم اکنون ردپای بسیار رقیقی از پرداختن مطبوعات به مسایل فرهنگی و اجتماعی می بینیم. هر حرکت سیاسی باید یک پشتوانه فرهنگی و اجتماعی داشته باشد و در این حوزه متاسفانه استان خیلی فقیر است ونگاه منتقدانه ای که مطبوعات ما می توانند داشته باشند، خیلی ناتوان در این مساله به میدان آمده اند و نمی خواهند به این موضوع وارد شوند. ما الان فرصت هایی را از دست می دهیم که غیرقابل جبران است.
 
خیلی ناامیدانه است، آقای حضرتی!
واقعیت است. من الان ترجیح داده ام در خانه ام بنشینم و بیرون نیایم، در حالی که من نخبه نیستم. حالا فکرش را بکنید، جریان نخبه چه می کشد. «نامه پنداشت که در سینه ما جا تنگ است، رفت و برگشت سراسیمه که دنیا تنگ است.» واقعاً دنیای تنگی داریم. خیلی خفه کننده است.
 

3 دیدگاه در “۱۱/۱۰/۸۶ وضعیت قزوین از منظر دید حضرتی ها

  1. احترام پیش کسوتان و بویژه احترام استاد حضرتی ها بر ما اهالی قزوین واجب است
    ما قدر شناس خدمات استاد حضرتی ها هستیم

  2. بنده نیز به سهم خویش از بزرگانی چون جناب آقای حضرتی ها تجلیل میکنم.
    مجید پوراحمدی
    نماینده پروژه مرکز تمدن جهان و پایتخت هنر در فارس

  3. آقای حضرتی ها از خانه نشستن کاری بر نمی آید از خانه بیا بیرون و با دوستانت ، بر حسودان ، نا بخردان ، کم کاران ، بد بین ها و قزوین ستیزان مباره کن .ما آمده همکاری هستیم .
    بیا برای همین پروژه قدم خیر بردار

دیدگاه‌تان را بنویسید: